ترجمه و تدوین محیا نظری
دسامبر سال ۱۹۹۹ مردی چهلویک ساله وارد روزنامه محلی «جنگ» در لاهور پاکستان شد و گفت: «من جاوید اقبال هستم، از این جهان متنفرم و صد بچه بیخانمان را کشتهام و اجساد آنها را در اسید حل کردهام. بهخاطر اینکار احساس عذاب وجدان ندارم و طلب بخشایش نمیکنم.» اگر جاوید اقبال یادداشت اعترافاتش را تحویل مسئول حوادث روزنامه نداده بود کارمندان نشریه خیال میکردند جاوید دیوانهای کم عقل است که برای جلب توجه وارد دفتر نشریه شده اما یادداشت جاوید نشان میداد که او جدی حرف میزند.
- شعلههای انتقام
جاوید اقبال در سال ۱۹۵۶ متولد شد. پدرش یک تاجر صنایع فولاد بود که از زندگی خوبی برخوردار بود. او شش پسر داشت و جاوید چهارمین پسر او بود. پدر جاوید در شادباق لاهور ویلایی بزرگ داشت که با خانوادهاش در آن زندگی میکرد. زندگی جاویدآرام بهنظر میرسید و اینطور پیشبینی میشد که آیندهای درخشان انتظارش را میکشد. او بعد از اینکه از تحصیلات آکادمیک فارغ شد شروع به تجارت فولاد کرد کاری که او را از لحاظ مادی بینیاز میساخت؛ اما حادثهای این جریان را مختل کرد. جاوید در سن بیست سالگی به جرم تجاوز دستگیر شد با اینکه مصراً اعلام کرد که او را بیگناه دستگیر کردهاند، ولي دادگاه حکم به زندان جاوید داد. مادرش تلاش کرد تا حکم را تخفیف دهند اما این اتفاق نیفتاد. در مدتی که جاوید در زندان سپری کرده بود مادرش نیز فوت کرد و وقتی بیرون آمد دیگر آدم قبلی نبود.
- ۲. در کمین مشتریان
جاوید بعد از خروج از زندان یک ویدئوکلوپ در شادباق افتتاح کرد جاییکه برای پسرها محل جذابی بهنظر میرسید اما این ویدئوکلوپ تنها یک تله بود برای به دام انداختن قربانیان. او برای جذب مشتریها فیلمها را ارزانتر از قیمت واقعیشان اجاره میداد و گاهی نیز به بچههای کمبضاعت فیلم مجانی میداد. او مدتها مشتریانش را زیر نظر میگرفت تا طعمه خودش را پیدا کند. بعد از آن در فرصتی مناسب، اسکناسی کف ویدئوکلوپ میانداخت و کمین میکرد تا طعمهاش اسکناس را بردارد. به محض آنکه این اتفاق میافتاد جلوی پسرک را میگرفت و مدعی میشد که او پولی از دخلش کش رفته است. بعد از او میخواست تا بدنش را تفتیش کند و وقتی اسکناس را پیدا میکرد با تحقیر و ارعاب قربانی را پشت مغازه میبرد و به او تجاوز میکرد و به قربانی متذکر میشد این جزای دزدی او بوده است. نقشه جاوید بهنظر خوب میرسید تا اینکه خانوادهها کمکم متوجه نیتهای جاوید و کارهایی شدند که کرده بود و بچههایشان را از ورود به ویدئوکلوپ منع کردند. به همین خاطر طعمههای جاوید روزبهروز کمتر شدند تا حدی که ناچار شد ویدئوکلوپش را ببندد. او مدتی هم یک آکواریوم باز کرد و به فروش ماهیهای زینتی پرداخت ولی نیتش همان بود که از اول داشت تا بالاخره به این نتیجه رسید این کار هم امنیت کافی ندارد. در تمام این مدت هیچکدام از قربانیان به پلیس مراجعه نکرده بودند.
- ۳. امپراتوری وحشت
جاوید پس از مدتی متوجه شد میتواند نقشه بهتری برای شکار قربانیانش پیاده کند. ویلایی که از پدرش به او به ارث رسیده بود جای دنجی به حساب میآمد، بخصوص اینکه بعد از سالها، حالا جاوید به تنهایی در آن زندگی میکرد. در قدم اول به این فکر افتاد که همدستانی برای خودش دستوپا کند برای همین از چهار نوجوان کم سنوسال که بهنظر او را تحسین میکردند خواست تا در خانهاش ساکن شوند. همدستان جاوید مأمور شکار طعمهها بودند. اغلب قربانیان از میان خانوادههای کمبضاعت انتخاب میشدند یا بچههای آواره خیابانی که از خانهشان فرار کرده بودند. پسرها قربانی را با وعده زندگی در خانهای تمیز و امن به محل جنایت میکشاندند جاییکه جاوید منتظر ورود قربانی بود.
قربانیان جاوید اغلب پسربچههای شش ساله تا ده ساله بودند اما گاهی در میان آنها نوجوانهای بزرگتر هم دیده میشدند.
- در محاصره پلیس
پیش از آنکه جاوید اقبال به روزنامه برود و اعترافاتش را تسلیم کند خانوادههای زیادی به پلیس مراجعه کرده بودند، به این امید که خبری از بچههای گمشدهشان بگیرند اما همهشان دست خالی برگشته بودند. اینطور بهنظر میرسید که پلیس اهمیت چندانی به تشکیل پرونده برای گمشدگان نمیداد احتمالا به این خاطر که آنها از طبقات فقیر جامعه پاکستان محسوب میشدند. اما وقتی جاوید به دفتر روزنامه رفت از او سؤال شد چرا برای تسلیم خودش به اداره پلیس نرفته و او گفت: «چون پلیس بیرحم است و نگرانم به محض اینکه من را دستگیر کردند به قتل برسم!»
پیشبینی جاوید چندان اشتباه نبود. وقتی پلیس او و چهار همدستش را دستگیر کرد یکی از همدستانش بهخاطر فشار و خشونت بیش از اندازه پلیس برای گرفتن اعتراف خودش را از پنجره طبقه دوم اداره به پایین پرت کرد و کشته شد.
پلیس به محض دستگیری جاوید به خانه او یورش برد و آنجا را تحت محاصره خودش درآورد. خانهای که کم از قتلگاه نداشت.
- مدارک تکاندهنده
خبر دستگیری جاوید اقبال به سرعت پخش شد. خانوادههای زیادی به امید خبر گرفتن از سرنوشت کودکانشان به اداره پلیس لاهور هجوم بردند و دستگیری جاوید اقبال به خبر اول رسانههای جهان تبدیل شد.پلیس ساعتهای متمادی مشغول بازجویی از جاوید و همدستانش شد تا روزی که اولین دادگاه محاکمه او و همدستانشبرگزار شد. در این جلسه او تمام اعترافات گذشتهاش را پس گرفت و گفت: «تمام اینها تحتتأثیر فیلمهای جنایی که دیده بودم اتفاق افتاده! من هیچکسی را نکشتهام و شما نمیتوانید حتی یک جسد که مربوط به من باشد پیدا کنید. تمام هدف من از به راه انداختن این جنجال آن بود که افکار عمومی را نسبت به کودکان بیخانمان و فراری حساس کنم. روزنامهها اعترافات تازه جاوید را با آبوتاب گزارش دادند ولی کارآگاه مسئول پرونده بهشدت این فرضیه را رد کرد و خانوادههای نگران بیشتر از قبل دچار تشویش شدند.»
پلیس در دادگاه بعدی مدارکی را رو کرد که هیچ شک و شبههای نسبت به اعمال وحشیانه جاوید اقبال برجا نمیگذاشت. آنها در ویلای جاوید دو بشکه حاوی اسید کلریدریک و استخوانهای آدمیزاد یافتند. در خانه جاوید زنجیرهای فولادی پیدا شد که اگرچه شسته شده بودند اما بررسیهای آزمایشگاهی نشان میداد آغشته به خون هستند، ولی مدرکی که مو بر تن تمام حاضران در دادگاه راست کرد اینها نبود. در خانه جاوید ۱۰۰ بسته پلاستیکی یافت شد که حاوی لباسهای مندرس، کفشها و یک برگه یادداشت بود. روی کاغذ یادداشتها دستخط جاوید دیده میشد که اسم، سن و زمان گیرافتادن قربانی را روی آن نوشته بود. او حتی با جزئیات کامل شکنجههایی که روی قربانی انجام داده بود اعم از شکنجههای فیزیکی یا تجاوز را شرح داده بود و دهشتناکتر از اینها میزان اسیدی بود که این قاتل حیوانصفت برای حلکردن جنازهها بهکار برده بود. جاوید حتی نوشته بود که برای هر قربانی چه مقدار اسید خریداری کرده و هزینه سر به نیست کردن قربانی نگونبختش چقدر بوده است!
- حکم سؤالبرانگیز
جریان محاکمه جاوید اقبال برای تشخیص هویت ۱۰۰ قربانی او به مدت یک سال طول کشید. در تمام این مدت خانوادههای بسیاری به امید معلومکردن سرنوشت کودکان بیگناهشان روزهای متوالی در محل محاکمه جاوید یا جلوی اداره پلیس تجمع میکردند اما هیچ جنازه کاملی که بتوان به سرعت آن را شناسایی کرد وجود نداشت. همدستان جاوید نحوه از بین بردن جنازهها را روشن کرده بودند. به گفته آنها پس از اینکه قربانیان شکنجه شده و بارها مورد تجاوز قرار میگرفتند توسط زنجیرهای فولادی خفه میشدند و بعد جنازههای مثله شده را در بشکههای اسید حل میکردند و دور میریختند! دادگاه اولیه حکم داد دو همدست جاوید که در تعداد کمی از قتلها دست داشتند به حبس ابد محکوم شوند اما جاوید و یکی از همدستانش به قصاص محکوم شدند. قاضی دادگاه حکم کرد چون کودکان توسط زنجیر فولادی خفه شدهاند، مجرمان نیز به همین شیوه قصاص شده و برای اجرای کامل عدالت بدنشان به ۱۰۰ قطعه تقسیم شده و در اسید حل شود! حکم دادگاه بیشتر از جنایتهای جاوید اقبال شوکآور بود. افکار عمومی نسبت به این حکم واکنشهای تندی نشان داد و آنها حکم قصاص را به مجازات با چوبه دار تغییر دادند.
- فرجام شیاطین
جاوید اقبال که در ابتدای اعترافاتش در روزنامه محلی لاهور مدعی شده بود از ترس رفتار خشونتبار پلیس به روزنامهها مراجعه کرده به زندان افتاد تا در زمان مقرر به دار آویخته شود؛ اما دیری نپایید که او و همدستش درحالیکه با ملافههای تختشان در سلول حلقآویز شده بودند پیدا شدند. پلیس اعلام کرد جاوید و همدستش خودکشی کردهاند و همینطور گفت که آنها پیش از این هم چندبار اقدام به خودکشی کرده بودند اما بررسیهای پزشکیقانونی روی اجساد آنها نشان میداد که جاوید و پسر نوجوان بهخاطر جراحات و آسیبهای شدید ناشی از کتک خوردن کشته شدهاند و حلقآویزشدن آنها یک صحنهسازی بیشتر نبوده است. دادگاه و پلیس این گزارش را مردود دانستند تا پرونده سیاه جاوید اقبال بهفراموشی سپرده شود.
نظرات ۰